چرا باید به حفظ محیط زیست کمک کنیم؟
زمین، تنها خانهای که ما انسانها داریم اما تنها ساکنان کره زمین فقط ما انسانها نیستیم. حیوانات، گیاهان، درختان و موجودات دیگهای که شاید حتی اسمشان را نشنیده باشیم هم در زمین ما سهم دارند و در این چرخه طبیعی زندگی همه چیز وابسته به هم است.
در قدیم احترام به طبیعت بخشی از باورهای اساسی مردم بود و در تمام آیینها میبینیم که چطور زندگی، جشنها و آداب و رسوم با طبیعت گره خورده و هماهنگ با تغییرات طبیعی بوده.
برای ایرانیان باستان طبیعت و بطور ویژه چهار عنصر آب، باد، خاک و آتش جایگاه ویژه و مقدسی داشت و آلوده کردن این عناصر گناه بوده بطوریکه در زمان قدیم زرتشتیان حتی مردگان را در خاک دفن نمیکردند بلکه بعداز خورده شدن اجزای بدن توسط لاشخورها، استخوانها را در محفظههایی به نام «اُستودان» در دل کوه جای میدادند. زمان ساسانیان هم آب مظهر پاکی، حیات و بسیار مقدس بوده و الهه آب «آناهیتا» متبلور شد یا در دوره اسلامی آلوده کردن و هدر دادن آب گناه بشمار میرفته است. این درجه از اهمیت به طبیعت تا حدی بوده که در ایل قشقایی و بختیاری در فصل آبستنی، شکار حیوانات و پرندگان ماده ممنوع بوده و همه این موارد نشان از حفاظت و احترام به محیط زیست بوده است.
اما رفته رفته با صنعتی شدن شهرها و تصور برتری و قدرت انسان به همه چیز، توجه و احترامی که در گذشته به محیط زیست بوده کمرنگ و نتیجه آن هوای ناپاک، محدود و آلوده شدن منابع آبی، تولید انبوه زباله و مواد غیر بازیافت و هزاران معضل محیط زیستی دیگر شد که جان همه ما ساکنان این کره آبی- خاکی را به خطر انداخته. همیشه ما خودمان مسئول تکتک رفتارها و تصمیمهایی هستیم که میگیریم، میخواهم برایت یادآوری کنم که مثلا در سیزدهبدر (روز طبیعت) چه بلایی بر سر طبیعت میاریم یا همچنان شاهد پرتاب کردن زباله از شیشه ماشین یا انداختن ته سیگار هرکجا که شد یا رها کردن آشغال و ماسک کنار خیابانها هستیم. ما برای سلامت و ادامه زندگی خودمان هم که شده باید نظم و هماهنگی را دوباره به زمین هدیه بدیم.
داستانی برایت تعریف میکنم که یادآور نقش ما در طبیعت است:
در افسانهها آمده که روزی در جنگلی آتش سوزی بزرگی رخ داد، همه حیوانات شوکه و میخکوب فقط نظارهگر این حادثه بودند، آنها بقدری ترسیده بودند که هیچ کاری نمیتوانستند بکنند، در همین حین مرغ مگسخوار کوچولو تلاش میکرد، او قطرهای آب را با نوک خود میگرفت بالای آتش میرفت و آن را روی شعله میانداخت.
سرانجام یکی از حیوانات که از این رفت و آمدهای مضحک مرغ مگسخوار خسته شده بود گفت: «آهای، مرغ مگسخوار به سرت زده؟! فکر میکنی اینجوری میتونی آتش را خاموش کنی؟». مرغ مگسخوار جواب داد: «مهم نیست که آتش خاموش میشود یا نه، سهمی که من در خاموش کردن آن دارم همین کاری است که انجام میدهم».
در این داستان مرغ مگسخوار با مسئول دانستن خود نسبت به محیطی که در آن زندگی میکنه به ما یادآور میشه که هر کدام از ما سهمی در نگهداری محیط زیست داریم و نباید نسبت به آن بیتفاوت باشیم.
حتما این جمله را شنیدی که منابع طبیعی یک مملکت نه تنها ثروت بلکه میراث آن سرزمین است.
حالا از خودت بپرس: سهم من هر چند ناچیز، در حفظ سلامت و پایداری طبیعت و زمین چقدره؟ چه کارهایی در زندگی روزانه میتوانم انجام بدم که کمکی به بهبود حال بد محیط زیست سرزمینم کرده باشم؟
اگر این مطلب را دوست داشتی، به اشتراک بگذار و بلاگهای تازهتر را بخون.
برچسبها: